آرزوهای شایان؛ کودکی که قربانی مین شد

به گزارش وبلاگ ورزشی ها، روزنامه شهروند - امیرحسین احمدی: روزی که شایان به کوه های روستای پیچون رفته بود و سرخوش از این سو به آن سو می رفت تا برای معلمش گل بچیند، اگر دامان ناپاک شده کوه نبود، اگر کسی بود که می گفت به جای گل روی دامان کوه آتش کاشته شده، دستان شایان گلی را تقدیم معلمش می کرد؛ اگر که مین ضد نفر به جامانده از جنگ شکارش نمی کرد و دستانش را نمی چید.

آرزوهای شایان؛ کودکی که قربانی مین شد

آن روز از یادم پاک نمی گردد؛ هیچ وقت. روز آدینه بود، بیست و یکم اردیبهشت ماه سال 97 که می خواستیم برای گردش از سنندج به اورامان برویم. باران شدید شد و دیگر نمی توانستیم به اورامان برسیم. دوباره به سمت سنندج برگشتیم. میانه جاده مریوان - سنندج حوالی جایی به نام روستای پیچون نشستیم تا عصرانه ای را که در اورامان نخوردیم، آنجا بخوریم و کمی هم تفریح کنیم. بعد از عصرانه شایان گفت می خواهم گل بچینم و فردا برای معلمم ببرم. با برادرش و دوستش سه نفری از کوه بالا رفتند و من هم آغاز کردم با گوشی فیلم دریافت از منظره ها که بعد از 10 دقیقه ناگهان... این روایت کمال فرجی، پدر شایان است از آن روز. او بار ها برای دیگران اتفاقات آن روز را تعریف نموده تا به لحظه وقوع فاجعه رسیده و روایتش پاره شده. نفس عمیقش را بیرون می دهد. گویی دریغی در پس آن بازدم نهفته است. بالای کوه پایگاه قدیمی و متروکه سپاه و پر از مین بود که می گفتند 30 سال پیش تخریب شده، اما نه تابلوی خطری آنجا گذاشته و نه سیم خارداری کشیده بودند. موقع چیدن گل پای شایان روی مین رفته بود. صدای انفجار بلند شد و بعد دیدم دودی هم به سمت آسمان می رود. سراسیمه به طرف بچه ها دویدم و دیدم نیما که دو سال از شایان عظیم تر است، دستانش را گرفته و او را از کوه پایین می کشد.

وقتی از انفجار مین یاد می نماید، همان لحظه ای به خاطرش می رسد که در کمال بهت فهمیده بود جایی که برای تفریح و خوردن عصرانه توقف نموده همان کمین گاه جان انسان ها در کردستان، زمین مین ها، بوده است. من نصفه راه به آن ها رسیدم. دیدم دو تا دستش قطع و همه صورتش هم سیاه شده است. یکی از کشاورزان روستا آنجا بود. شایان را کول کرد و تا پایین آورد. به او گفتم که حداقل تو به ما می گفتی که اینجا مین دارد و پایگاه نظامی بوده، اما هر چه بود به سرم آمده بود. شایان را با آمبولانس به سمت بیمارستان کوثر سنندج آوردیم و مداوایش آغاز شد.

بعد از چهار روز شایان به یکی از بیمارستان های تهران اعزام شد. آنجا ترکش های چشم راستش را تخلیه کردند و می خواستند چشم چپش را هم که آسیب کامل دیده بود، تخلیه نمایند که اجازه ندادیم. در تهران وزیر بهداشت آمد بیمارستان سینا و شایان را معاینه کرد و بعد در بیمارستان فارابی عملش کردند. الان دو بار چشمش را عمل نموده و دکتر گفته باید چشمش دوباره عمل گردد البته چشم چپش را کامل از دست داده و ما تنها می خواهیم که چشمش تخلیه نگردد.

از سال گذشته تا امروز مدرک جانبازی شایان درست شده و حدود 3 میلیون و600 هزار تومان حق سرپرستی می گیرد، اما، چون سنش به 18 سال نرسیده حقوق دیگری نمی گیرد. پارسال دنبال دست های هوشمندی رفتم که در کشور آلمان فراوری می گردد. می خواستم برایش از آن دست ها بگیرم که کارهایش را انجام دهد، اما هزینه آن دست ها تقریبا به 600 میلیون می رسید که توان خریدش را نداشتیم.

پای شایان که روی مین رفت، پدرش کمال هم دیگر نتوانست پا به محل کارش بگذارد. خودم کارگر ساختمانم، اما خدا را شاهد می گیرم از وقتی که این رخ داده یک روز هم نتوانسته ام سر کار بروم. عملا کار را رها نموده ام تا تمام وقتم را برای شایان بگذارم. او را به مدرسه و سالن فوتسال می برم و پیگیر کارهایش هستم. از طرف دیگر، بعد از اینکه پایش روی مین رفت، کمی عصبی شده و باید دارو بخورد. گاهی که خانه ماندن کلافه اش می نماید، بهانه گیر می گردد و با برادرش یکی به دو می نماید و من مجبورم خانه باشم تا آرامش کنم.

لواند مثل صاعقه گل می زند

پس از انفجار مین، هر دو دست شایان از مچ قطع شد و چشم چپش آسیب کامل دید، اما همه آسیبی که مین به شایان زده به دستان و چشمش خلاصه نمی گردد. علاوه بر صدمه های جزیی که به زیبایی صورتش وارد آمده، احشای شکمی او نیز آسیب دیده، اما با همه این اوصاف، درخت تنومند آرزو های شایان، بیدی نیست که باد انفجار مین با همه هولناکی اش آن را به تطاول سپرده باشد. دستان شایان شکار مین شد، اما مین حریف نشد تا زندگی او را صید کند. شایان می دود، دوچرخه سواری می نماید، به استخر می رود و مثل همه پسربچه های دیگر دنبال شیطنت های نوجوانی است. موهایش را مثل امروزی ها بالا می دهد و کفش های رنگارنگ میخ دار ورزشی اش آن قدر براق است که نور را منعکس می نماید.

عاشق فوتبال است و میان تیم های باشگاهی جهان طرفدار بایرن مونیخ و از فوتبالیست ها طرفدار روبرت لواندوفسکی، مهاجم بلندقامت لهستانی است. می گوید: پاهایم را دوست دارم. یاریم می نمایند تا بدوم، سفر بروم، جا هایی را که ندیده ام، ببینم و زندگی کنم.

گل از گلش می شکفد وقتی که بخواهد راجع به بایرن حرف بزند. تا به حال سه برد داشته ایم و دو باخت. این دو باخت هم به این علت بوده که دارند مربی خود را عوض می نمایند، وگرنه نویر به این راحتی ها گل نمی خورد. هیچ ترکیبی برای شایان دوست داشتنی تر از کنار هم قرار دریافت بازیکنان بایرن مونیخ نیست. اما ستاره قَدر اول این تیم برای شایان لواند است. مهاجمی که شایان با شور زیاد درباره اش می گوید، در 8 دقیقه پنج تا گل زده و وقتی به سمت دروازه حریف می دود، دیگر کسی از مدافعان حریفش نیست. توپ که زیر پای لواند برود، معرکه می گردد؛ انگار که شبیه فیلم است وقتی به سمت دروازه می رود و مقابل حریف یک پا دو پا می نماید و آخر هم توپ را مثل صاعقه به دروازه می فرستد.

یکی از آرزو های شایان دیدن لواندوفسکی، مهاجم لهستانی بایرن مونیخ، است. نمی خواهد داستان مین راستا خواسته هایش را بن بست کند. درس می خواند که پزشک گردد، ورزش می نماید و می خواهد که مهاجم سمت چپ بایرن مونیخ باشد و در پست مولر بازی کند: دوست دارم لواند را ببینم و با او بازی کنم تا فوتبال یادم دهد و برای دستانم هم یاری کند تا بهتر شوند.

شایان طرفدار دوآتشه بایرن مونیخ است، اما صحبت از تیم های لیگ ایران که بگردد، استقلالی است. در میان بازیکنان استقلال وریا غفوری است که پا به توپ شدنش شایان را سر ذوق می آورد. عشق او به فوتبال فقط به تماشای 22 نفر از صفحه تلویزیون خلاصه نمی گردد. شایان سیزده ساله خودش هم پا به توپ ماهری است: وقتی مدرسه دارم، هفته ای دو روز فوتبال بازی می کنم و به سالن می روم؛ بازی ام هم بد نیست.

تک روی هنر نیست؛ باید به هم پاس دهیم

میان زمین که بازی می نماید تنها یک بازیکن نیست که بخواهد توپ را بگیرد و خودی نشان دهد، دوست دارد همه قوتش را به کار گیرد تا با همه دوستانش به گل برسند. آن ها را تشویق می نماید، پاس می دهد، سرش بالاست و همه را می بیند و همه خواسته اش این است که گل حاصل تلاشی جمعی باشد. تک روی که هنر نیست؛ من دوست دارم تکنیکی بازی کنم و بازی تکنیکی هم یعنی اینکه با بقیه تیم پاسکاری کنی و با هم به گل برسید. دوستانم به من پاس می دهند و من گل می زنم و من هم اگر نتوانم به دیگری پاس می دهم و به آن ها قول داده ام که تا آنجا که می توانم، نگذارم توپ از خط حمله حریف عقب تر بیاید.

به جز لواندوفسکی، اما شایان بازیکنان دوست داشتنی دیگری هم دارد که بخواهد عکس از آن ها بر دیوار اتاقش داشته باشد. کریستین رونالدو و مسی را دوست ندارم و از بازی شان هم خوشم نمی آید؛ فقط معروفند؛ ولی بازیکنان قدیمی را دوست دارم که بازی شان از خیلی های دیگر بهتر است. رونالدینیو بازیکنی است که من هنوز هم دوست دارم فیلم دریبل هایش را ببینم و هزار بار هم که آن ها را ببینم، کهنه نمی شوند.

شایان از همین امروز خودش را در قامت فوتبالیست قهاری می بیند که صاحب پست خود در تیم بایرن مونیخ و یکی از کلیدی ترین بازیکنان تیم است؛ درست مثل حالا که در سنندج و با دوستانش فوتبال بازی می نماید. فوتبال تنها آرزوی شایان نیست. او می خواهد در رشته تجربی درس بخواند. درس هم می خوانم، ولی بیشتر فوتبال بازی می کنم، اما دوست دارم که رشته تجربی بخوانم و به دانشگاه بروم تا پزشک شوم و همه کسانی را که پایشان روی مین رفته، مداوا کنم.

دوچرخه سواری بدون دست هم می گردد

ورزش اساس زندگی شایان است؛ آن قدر که هم سن وسالانش به سختی می توانند به گرد پایش برسند: به جز فوتبال دوچرخه سواری و شنا را هم دوست دارم.

شنا و دوچرخه سواری برای شایان تنها به یک علاقه خلاصه نشده اند بلکه این ورزش ها یکی از روزمرگی های او هستند. جسمش را طوری بار آورده تا بتواند از پس شنا و راندن دوچرخه بدون دست هم بربیاید. آن قدر به آب زدم تا خودم همه شنا را یاد گرفتم و الان به بخش عمیق استخر می روم و شنا می کنم. دوچرخه سواری را هم با دوچرخه یکی از رفقایم یاد گرفتم. اولش سخت بود و نمی شد ترمز بگیری و چندبار زمین خوردم، اما حالا دوچرخه سواری هم بلدم و با دوچرخه هر کجا که بخواهم می روم.

فصل درس و مدرسه که تمام گردد، وقت نشان دادن بازی نوجوانان کردستان به یکدیگر است. تابستان ها هم می روم برای مسابقه بین باشگاهی و هر وقت درس نباشد، فوتبال است. تابستان ها با کامپیوتر بازی می کنم، مسابقه فوتبال می دهم و استخر می روم گاهی هم از پدرم اجازه می گیرم و کنارش رانندگی می کنم و رانندگی را تکمیل یاد گرفته ام.

کردستان را دوست دارم

آرزوی شایان هر چند بازی در بایرن مونیخ است، اما کردستان جایی نیست که شایان بخواهد تا ابد فراموشش کند. دوست دارم در بایرن بازی کنم، اما دلم می خواهد که وقتی هم به کردستان برمی گردم، دوباره با دوستانم و معلم فوتبال مان هم بازی شوم. خیلی از آن ها بهتر و تکنیکی تر از من بازی می نمایند. گاهی روی هم خطا می کنیم، اما دست همدیگر را می گیریم و دوباره یکدیگر را بلند می کنیم.

خط تهاجم برای شایان یعنی با سرعت دویدن و رسیدن به گل و باز هم دویدن و دویدن و دویدن. شایان پاهایش را دوست دارد، چون به همان جایی می فرایند که او می خواهد؛ نه قدری کج و نه ذره ای خلاف. هر چند دست تطاول جنگ شایان را هم قربانی گرفته، اما جهانی سبز ذهن اوست که درنهایت بر زندگی حکم می راند و او را جلوتر می برد. جهانیی که مین ها در آن کشت نمی شوند.

منبع: برترین ها

به "آرزوهای شایان؛ کودکی که قربانی مین شد" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "آرزوهای شایان؛ کودکی که قربانی مین شد"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید